معني لغوي وحي

قبلاً ياد آور شديم كه قرآن از وحي بر پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله وسلم) نازل گرديده ولي چون كلمه وحي در قرآن و جز آن، داراي معناي گوناگوني است به همين مناسبت درباره آن، گزارش كوتاه زير در توضيح معناي وحي نگارش ميشود:

1ـ الهام فطري به انسان: مانند الهام خداوند به مادر موسي (عليه السلام) كه وي شير دهد و او را در ميان صندوقي قرار داده، و به دريا افكند تا از شر فرعون ـ كه دامنگير اطفال ذكور بني اسرائيل گرديد ـ مصون ماند، و قرآن كريم نيز به اين قضيه اشاره كرده و از كلمه وحي استفاده نموده است:

«و اوْحَينا اِلي امَّ موسي اَن اَرضعيهِ و اَقيهِ في اليَمِّ…» (1. سوره قصص، آيه 7: به مادر موسي الهام نموديم كه ويرا شير ده و به دريا افكن…)

2ـ الهام غريزي به حيوان: از قبيل الهام خداوند به زنبور در ساختن لانه خود، چنان كه قر آن مي گويد: «و اوحيَ رَبُّكَ الي النَّخل اَن اتَّخذي مِن الجِبالِ بيوتاً و مِنَ الشَّجَرِ و ممّا يَعرِشونَ » (سوره نحل آيه 68: پروردگار تو، به زنبور الهام نمود: كه از كوهها خانه‌ هائي برگير، و از درخت و از آنچه بر افرازند.

3ـ اشاره سريع و مرموز: چنان كه خداوند درباره زكرياي پيامبر ( عليه السلام ) ميگويد: «فَخَرَج علي قومه مِن المِحرابِ فاَوحي اليهمْ اَن سَبِحوهُ بُكْرَهً و عشيّاً» (سوره مريم، آيه 11: پس زكريا باقوم خويش از محراب برون آمد و با اشاره سريع و مرموز به آنها رساند كه در بامداد و شب هنگام، او را تسبيح نمائيد.)

4ـ اشاره با جوارح و اعضاء:

نَظَـرَتْ اِلَيهـا نَظْـرَهً فتحَيَّـرَت دَقائقُ فِكْري في بَديعِ صفاتها

فاوحي اِلَيها الطَّرْف اَنّي اُحبّها فَاَثَرَ ذاك الْوَحي في وَجناتِها

(به وي نگريستم، و دقايق انديشه‌ام در صفات بديع و خوش آيند او متحيرماند، با گوشه چشم خود بدو فهماندم كه من او را دوست دارم، و اين وجنات و چهره او اثر گذاشت.

5 ـ وسوسه و فتنه انگيزي شيطان: چنان كه قرآن در اين مورد مي‌گويد:

«و كذلكَ جَعَلنا لكلِّ نبيٍّ عَدواً شياطينَ الْجِنِّ و الاِنسٍ يوحي بَعْضُهُم اِلي بعضٍ زُخْرُفَ الْقولٍ غُروراً» (سوره انعام، آيه112: و بدينسان براي هر پيامبري دشمني از شياطين انس و جن قرار داديم، كه برخي ديگر سخنان آراسته و بيهوده را براي فريب، وسوسه نمايد. ) يا مي‌بينيم كه قرآن درجاي ديگر گويد:

« … وَ اِنَّ الشَّياطينَ لَيوحونَ اِلي اَوليائهم لِيُجادلوكُم … » (سوره انعام، آيه 121: شياطين دوستان خود را وسوسه كنند تا با شما بستيزند.

بديهي است كه وحي خداوند متعال به انبياء ( عليهم السلام ) برطبق هيچيك از معاني مذكور نيست بلكه وحي داراي همان رابطه نهاني پيامبري با خداوند مي‌باشد كه حقايق مربوط به جهان و مردم را از آن طريق دريافت ميكند و رسولان خداوند، آنرا نيز به مردم نيز ابلاغ مي‌نمايند.

6 ـ القاء امري به فرشتگان: تا آنرا فوراً فرمان برند. قرآن كريم در اين مورد مي‌گويد: «اِذ يوحي رَبِّك الي الملائكهِ اَنّي معكم فَثَبِّتوا الَّذين آمنوا…» (انفال، 12: آنگاه كه پروردگار تو به فرشتگان وحي مي‌كنند كه من با شما هستم، پس مردمي را كه ايمان آوردند استوار داريد).

اصولاً القاء هر امري به ديگري با كيفيت خاصي كه در قرآن مطرح است. مانند القاء آيات كتب آسماني بوسيله جبرائيل بر پيغمبر (صلي الله عليه و آله) ـ كه از آن به وحي تعبير شده است ـ با معني وحي خداوند متعال به خود پيغمبر (صلي الله عليه و آله) تناسب و ارتباط نزديكي دارد، وحي بهر دو صورت يعني وحي به جبرائيل (عليه السلام) و وحي به پيامبر (صلي الله عليه و آله)، هر دو ايجاد وظيفه و رسالت مي‌نمايد يعني فرشته موظف است با نقل راستين، وحي الهي را به پيامبر برساند، و به پيامبر (صلي الله عليه و آله) برساند و پيامبر نيز با امانت ويژه خود آنرا به مردم ابلاغ كند. و آيه «فَاَوْحي اِلي عَبْدهِ ما اوْحي» (نجم،10) ناظر بهمين نكته است زيرا منظور اين است كه خداوند به بنده خود جبرائيل (عليه السلام) كه ـ كه فرشته امين وحي است ـ همان چيزي را وحي كرده است كه جبرائيل به پيامبر (صلي الله عليه و آله) رسانده است. و مفهوم وحي در اين ايه با مدلول «تنزيل» در آيه «وَ اِنَّه لَتَنْزيلُ رَبِّ الْعالَمينَ نَزَلَ بِه الرّوحُ الامين، عَلي قلْبِكَ لِتَكونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ» (شعرا، 192ـ194: قرآن فرو آورده پروردگار جهانيان است كه روح‌الامين (فرشته امين وحي) آنرا بر دل تو فرود آورد تا از بيم دهندگان باشي) جدائي ندارد.

7ـ سخن گفتن خداوند با انبياء: چون در خود قرآن يادآوري شده است كه سخن گفتن باريتعالي با بشر را ـ جز به عنوان وحي ـ بگونه ديگري نبايد تلقي كرد چنانكه مي‌فرمايد: «و ما كانَ لِبَشَرٍ اَن يُمَلِّمه اللهُ الّا وَحياً…» ( شوري، 51: نشايد بشري را كه خداوند با وي سخن بگويد مگر از طريق وحي و سروش).

بايد از ذكر اين نكته دريغ نكنيم كه اصل معني لغوي وح، اشاره‌ سريع و نهايي است، و مرحوم محدث قمي مينويسد: وحي در زبان تازي باين معنا است كه انسان، مطلبي رابطور نهاني بر ديگري القاء نمايد. و اصل وحي بمعني سخن پوشيده است، ولي بعداص بر هر سخني اطلاق گرديد كه بطور پنهاني به ديگري القاء شود و بدو اختصاص يابد به گونه‌اي كه ديگران از آن آگاه نشوند (سفينه البحار ج 2 ص 638 بنقل از شيخ مفيد).

اين نكته كه اساس نخستين مفهوم واژه وحي را تشكيل مي‌دهد با هر يك از معاني كه قبلاً گزارش گرديد مناسباتي دارد، و بعبارت ديگر: معني لغوي وحي نسبتبه معاني ديگري كه از قرآن و يا كلام عرب منظور شده است بيگانه نيست، چون سخن يا اشارة سريع و پنهاني ـ كه معني اصلي لغت وحي است ـ در تمام معاني ديگر وحي راه دارد. پس به اين نتيجه مي‌رسيم كهرابطه غيبي و نهايي ميان خداوند و برگزيدگان او ـ يعني فرشتگان بهر صورتي برقرار شود ـ وحي نام دارد. و اين رابطه منحصر به انزال كتب بر انبياء نيست بلكه اين رابطه ممكن است به سه صورت زير برقرار شود:

1- القاء معني و مقصود بر قلب بدون واسطه فرشته وحي.

2- سخن گفتن با پيامبر از پس پرده، چنانكه خداوند از وراء شجره، با موسي (عليه السلام) سخن گفت و موسي (عليه السلام) هم نداي الهي را شنيد.

3- القاء امري به فرشته وحي تا او وحي الهي را از جانب خداوند به يكي از انبياء ابلاغ نمايد، و بايد آنچه به وي تكليف شده است بهمان صورت و با حفظ امانت به پيامبر اعلام و القا كند، اعم از آنكه اين فشته بصورت فردي از انسان عادي تجسم يابد و يا بگونه ديگري، و القاء فرشته به پيامبر نيز وحي نام دارد.

خداوند به اين سه گونه وحي اشاره كرده و مي‌گويد: «و ما كانَ لِبَشَرٍ اَن يُكَلِّمهُ الله اِلّا وَحياً، اَو مِن وراءِ حجابٍ، اوْيُرْسِلَ رَسولاً فيوحيَ بِأِذنهِ ما يَشاءُ، اِنَّه عَليًّ حَكيمٌ» (شوري، 51: و نشايد بشري را كه خداوند با وي سخن بگويد مگر از طريق وحي و يا از پشت پرده و يا رسولي را فرستد تا به اذن و دستورش آنچه را مي‌خواهد وحي نمايد، زيرا خداوند، فرازنده درستكار است).

 

 

 

كيفيت نزول وحي

پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) نخستين پيامبر الهي نبوده است كه وحي منحصراً بر او نازل گردد بلكه پيش از وي پيامبران ديگري بودند كه وحي الهي به آنها نازل مي‌شد، چنانكه خداوند متعال در قرآن كريم همن موضوع را به رسول خود (صلي الله عليه و آله) يادآوري كرده و فرموده است:

« انّا اوحَينا اِليْكَ كما اوحيْنا اِلي نوحٍ و النَّبييّن مِن بعْده و اوحَينا اِلي اِبراهيم و اِسمعيلَ و اسْحق و يعقوبَ و الْأسباطِ و عيسي و ايّوب و يونس و هودَ و سليمانَ، و آتينا داوودَ زَبوراً، و رُسلاً قد قصصنا هم عَلَيك و كَلَّم الله موسي تَكليماً» (نساء، 163و 164: ما به تو وحي كرديم همانطوري كه به نوح و پيامبران پس از او وحي نموديم. و وحي كرديم به ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و اسباط و عيسي و ايوب و يونس و هرون و سليمان، و زبور را به داوود داديم و به فرستادگاني وحي كرديم كه داستانشان را قبلاً بر تو خوانديم و فرستادگاني كه داستانشان را بر تو نخوانديم، و خدا با موسي سخن گفت).

البته در اين دو آيه نام چند تن از مشاهير انبياء بني اسرائيل (عليهم السلام) ياد شده است، و مجموعاً نام حدود بيست و شش نبي از انبياء در موارد متعددي از قرآن آمده است (كه اينان عبارتند از: آدم، نوح، ادريس، هود، صالح، ابراهيم، لوط، اسماعيل، اليسع ذوالكِفْل، الياس، يونس، اسحق، يعقوب، يوسف، شعيب، موسي، هارون، داوود، سليمان، ايوب، زكريا، يحيي، اسمعيل صادق الوعد، عيسي و محمد (صلوات الله عليهم))، كه به آنها و همچنين ساير انبياء ديگر ـ كه نامي از آنها در قرآن بميان نيامده است ـ وحي نازل مي‌گرديد. و چنانكه در دو آيه فوق مي‌بينيم، مي‌گويد همانگونه كه بر پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) وحي نازل ميشد بر انبيا ديگر نيز وحي نازل مي‌گرديد. و ميان وحي به انبياء گذشته و وحي به پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) در اصل مدلول وحي، تفاوتي وجود نداشت، ولي نزول وحي بر پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) غالباً بوسيله جبرائيل (عليه السلام) صورت مي‌گرفت. در حاليكه وحي بر انبيا ديگر، گاهي در خواب و گاهي از پس پرده و گاهي بوسيله فرشته وحي انجام مي‌گرفت.

وقتي يهوديان به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) عرض كردند كه چه كسي اين قرآن را بر تو نازل كرده است؟ فرمود: جبرائيل، گفتند ما با جبرائيل دشمنيم، زيرا او براي ما محدوديتها و تكاليفي شاق و دشوار فرود آورده است ايمان نمي‌آوريم.

خداوند در آيه «قل مَن كانَ عَدوّا لِجِبْرَئيل فَانَّه نَزَّله علي قَلبكَ بأذن الله …» (سوره بقره 97) به پيغمبر خود مي‌گويد: به يهوديان بگو اگر كسي دشمن جبرائيل است (بايد بداند) كه او وحي رابر قلب تو بدستور و اذن خداوند متعال فرو آمورده است نه از پيش خود (قرآن در اسلام ص 113).

در قرآن كريم از جبرائيل گاهي به نام «جبريل» تعبير شده است چنانكه در آيه فوق ديديم، و گاهي به عنوان «روح الامين» نامبردار است چنانكه گويد: «نزَلَ بِه الرّوح الامينَ علي قلْبِكَ …» (شعراؤ 193) و گاهي نيز با عنوان «رسول كريم» معرفي شده است. آنجا كه مي‌گويد: «و اِنَّه لَقَولُ رَسولٍ كَريمٍ» (تكوير، 23).

اما كيفيت نزول وحي بر پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) را مي‌توانيم از زبان آن حضرت بشنويم و اين بيان رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در طي حديثي آمده است كه در طرق روايات شيعه و اهل سنت ديده مي‌شود: حارث بن هشام از پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله) پرسيد، وحي چگونه بر شما نازل مي‌شود؟ فرمود: گاه صدايي همانند صداي جرس به گوش من مي‌رسيد و وحيي كه بدينصورت بر من نازل مي‌شد سخت برمن گران و سنگين بود، سپس اين صداها قطع مي‌شد و آنچه را جبرائيل مي‌گفت فرا مي‌گرفتم، و گاهي جبرائيل بصورت مردي بر من فرود مي‌آمد و سپس بامن سخن مي‌گفت ومن گفته هاي او را حفظ و از بر مي‌كردم (الاتقان ج 1 ص 76. بحارالانوار ج 6 ص 669. صحيح بخاري ج 1 ص 27) پيامبر گرامي (صلي الله عليه و آله) در اين حديث، دو ميفيت را درباره وحي بخود، ياد مي‌كند كه در يكي از آنها صداهاي پي در پي همچون آواز جرس به سمع مباركش مي‌رسيد، و در ديگري، جبرائيل (عليه السلام) بصورت يك انسان عادي در نظرش مجسم مي‌شد. وحي بگونة اول بر پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) سخت گران و طاقت فرسا بوده است چنانكه خداوند متعال از اينگونه وحي به «قول ثقيل = گفتاري گران و سنگين » تعبير كرده و فرموده است «انا سَنُقلي عَليكَ قولاً ثَقيلاً» (مزمل، 4: ما گفتار گراني را بر تو القاء خواهيم كرد). ولي وحي بصورت دوم كمي سبكتر و لطبف بوده و ديگر، آن سرو صداهاي هولناك و نا آشنا بگوش نمي‌رسيد بلكه جبرائيل (عليه السلام) بصورت فرد عادي و با فرمي مشابه شكل انساني مألوف و مأنوس، مجسم مي‌شد تا رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بدو آرام گرفته و رعب و بيمي در او بهم نرسد. ولي بايد گفت كه وحي در هر دو صورت بر پيامبر گرامي (صلي الله عليه و آله) سنگين بوده، وهميشه همزمان با لحظاتيكه وحي نازل مي‌گرديد ـ در تمام فصول سال ـ از پيشاني مباركش عرق فرو مي‌ريخت و خود نيز مي‌فرمود: «فما مِن مَرَّهٍ يوحي اليَّ الّا ظَنَنْتُ آنَّ نَفسي تُقبضُ» هيچ بار وحي بر من نازل نگرديد جز آنكه اين تصور (بعلت سنگيني وحي) در من پديد مي‌آمد كه جانم گرفته مي‌شود (الاتقان ج 1 ص 76، براي آگاهي بيشتر از كيفيت گراني و سنگيني وحي بر پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله) رجوع كنيد به: سفينه البحار ج 2 ص 638).

گروهي از دانشمندان معاصر و همچنين علماء پيشين سعي كرده‌اند كه با روشهاي مختلف علمي، موضوع وحي را ـ كه از مسائل غيبي است ـ توجيه و تفهيم نمايند، و چون اين كوششها ـ بعقيده نگارنده ـ تلاشي عقيم و بي‌ثمر براي فهم مسائل فوق انساني است و جز آنكه كلافي سر در گم براي افكار و انديشه‌هاي انساني ارمغان دهد گرهي نيز از اين مشكل نمي‌گشايد، لذا از بحث در اين گونه ژرف بيني هاي بي‌ثمر، خودداري كرده و به كوتاهي سخني درباره آثار وحي بسنده نموديم، و علاقمندان به اين نوع بررسيها را به مراجع در خور، رهنمون ميشويم (مباحث في علوم القرآن ص 47و48، و مراجع ديگر فلسفي و كلامي كه قدما يا متأخران تأليف كرده‌اند).

 

 

 

 

تاريخچه كوتاهي درباه نزول وحي بر پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله)

مقدمتاً يادآور مي‌شويم كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پيش از بعثت و مقارن آن غالباً از مردم كناره مي‌ جست و به خلوتگاهي دور از مردم ـ مانند غار حرا ـ پناه مي‌برد. مدت امزواي آن حضرت و اقامت او در غار حرا، مختلف بود، گاهي يك شب و گاهي يكماه در سال بوده و با توشه‌اي كه با خود همراه مي‌برد و در طي سالهايي كه جسته و گريخته در غار مزبور بسر ميبرد حالات خاصي داشت، روحانيت و نورانيت وجودش كاملاً متجلي بود و در چنين اوقاتي از هيچگونه احسان و خيرخواهي دريغ نمي‌كرد و نوشته‌اند كه اغلب، شب هنگام به غار مي‌رفت كه دور از هر انگيزه دنياوي و در فرصتي آرام، به سير دروني و تفكر و انديشه بپردازد.

در اين گوشه‌گيريها ـ كه عرب آنرا « تحنّث» مي‌نامد (تحنث بمعني انزوا و دوري از گناه مي‌باشد چنانچه تألُّم نيز بهمين معني است چون باب تفعل گاهي بمعني تجنّب از فعل مي‌باشد) موفقيتهايي نصيب پيغمبر (صلي الله عليه و آله) گرديد زيرا از رهگذر آن توانست بيش از هر فرصتي ديگر به سير در آفاق و انفس بپردازد و به بررسي و مطالع در آفرينش جان و جهان، موفق گردد تا آنجا كه زمينه رؤياهاي صادقه براي آنحضرت فراهم آمد و بالاخره منجر به نبوت او گرديد. در تاريخ بعثت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نوشته‌اند كه آنحضرت روز دوشنبه هفدهم رمضان يا بيست و هفتم رجب (علما شيعه غالباً 27 رجب را تاريخ بعثت نبي اكرم (صلي الله عليه و آله) مي‌دانند) (دوازده سال پيش از هجرت به مدينه) مطابق ششم اگوست يا اول فوريه 610 ميلادي ـ بهنگامي كه چهل سال و ششماه و هشت روز سال قمري، يا سي و نه سال و هشت روز سال شمسي از عمر شريفش مي‌گذشت به مقام نبوت رسيد.

در يكي از اين گوشه گيريها ـ كه به تاريخ فوق مربوط مي‌شود ـ جبرائيل بر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نازل شد وپيام الهي را بر وي خواند، و ما اين رويداد مهم تاريخي را ـ كه نقطه عطفي در تاريخ جهان بشريت است ـ از زبان رسول گرامي (صلي الله عليه و آله) مي‌شنويم كه فرمود:

«در غار حراء در خواب بسر ميبردم كه جبرائيل بر من وارد شد و برايم پاره‌اي ازديبا كه كتابي و نبشته‌اي در آن بود آورد و گفت بخوان. گفتم خواندن نمي‌دانم. جبرائيل مرا فشرد و رها كرد و گفت بخوان … تا سه بار اين اوضاع تكرار شد، و در آخرين بار بمن گفت: بخوان. گفتم چه چيزي را بخوانم، گفت: «اِقرءْ باسمِ رَبِّك الَّذي خَلَق، خَلَقَ الانسانَ مِن عَلَق، اقرَءْ و رَبُّك الاكرَم، الَّذي علَّم بالقَلَم، علَّم الانسانَ ما لَم يَعْلَم» (سوره علق، 1- 5: بخوان نام پروردگارت را، پروردگاري كه آفريد انسان را از خون بسته، بخوان در حاليكه پروردگار تو بهتر و گرامي‌تر است، بياموخت با قلم، نبشتن را، بياموخت به انسان چيزي را كه نمي‌دانست) پس از آن جبرائيل از كنارم دور شد، و من بيدار شدم چنانكه گويي كتابي در قلبم نوشته شد، از غار بيرون آمدم و به نيمه كوه رسيدم، در اين اثنا ندايي بگوشم رسيد كه مي‌گفت: «اي محمد تو رسول خدايي، و من جبرائيلم». به راه خود ادامه دادم و هر گامي كه برمي‌داشتم با ترس و بيم آميخته بود تا به خانه رسيدم».

خديجه همسر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) گويد: وقتي پيغمبر (صلي الله عليه و آله) وارد خانه شد رنگ پريده و خسته بنظر مي‌رسيد، پرسيدم چرا رنگ پريده‌اي؟ حضرت، قضيه را براي همسرش بازگو كرد، خديجه سرّ اين داستان را از ورقه بن نوفل ـ كه مردي آگاه و بصير بود ـ پرسيد، ورقه او را بشارت داد كه او پيامبر اين مردم است. و سپس به خديجه گفت كه به آن حضرت عرض كند: پايدار باشد.

نوشته‌اند: وقتي رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) از غار حرا بازگشت مدتي وحي منقطع گرديد (راجع به اين مدت ـ از سه روز تا سه ماه ـ ميان علماء و مورخين اختلاف هست)، ولي اين مدت بسر آمد و زمان فترت وحي منقضي شد، در اين باره حديثي است كه جابر بن عبدالله انصاري نقل مي‌كند كه پيغمبر (صلي الله عليه و آله) فرمود:

«پس از آنكه چندي در غار حرا، مجاور بودم از آنجا بيرون آمدم و به وادي رسيدم. ندايي از آسمان بگوشم رسيد، و همان فرشته‌اي را كه پيش از اين ديده بودم در آسمان مشاهده كردم، و بيمناك شدم و بسوي خانه بازگشتم، وقتي به خانه رسيدم گفتم مرا بپوشانيد (و اين جمله را پيغمبر (صلي الله عليه و آله) سه بار تكرار كرد ) مرا پوشاندند در اين اثنا اين آيات نزول يافت:

«يا ايُّها المُدثِّرُ، قُم فأنذر، و ربُّك فَكَبِّرْ، و ثيابكَ فَطَهِّر، و الرُّجْزَ فاهْجُرْ» (مدثر، 1- 5: اي جامه به خود پيچيده، برخيز، پس بترسان و پروردگار خود را بزرگ دار، و جامه‌ات را پاكيزه كن و از آلودگي دوري گزين) پس از آن وحي مستمراً ادامه يافت، و آيات قرآني تا پايان عمر آن حضرت نازل مي‌گرديد (نقل و تلخيص از تاريخ قرآن: راميار ص 16ـ23).